سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

روزمره های دخترانم

.....

1393/6/23 23:35
نویسنده : ملیحه
86 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی چند روزی نمی نویسم همه چی کم رنگ میشه      6ام شهریور به اتفاق مامانی و بابایی و دایی ها و خاله ها راهی چند روز مسافرت شدیم .... با اتفاق نظر همه جمع  ، پنج شنبه راهی تهران شدیم تا اونجا استراحتی کرده باشیم و بعد جمعه که دایی مجتبی برسه راهی سفر بشیم .... جمعه 7ام یه سر رفتیم خونه خاله فاطمه کم بود ولی خوب بود  ، همینکه همدیگرو دیدیم ... طفلی ساینا و سما هر دوشون یه جورایی التماسی میخواستن پیش هم باشن ...سفرمون از صبح شنبه 8ام آغاز شد ...یه جورایی گیلان گردی شد ... ماسال ... اسالم ... خلخال ... آستارا ... و سرعین ... هوا توپپپپپپپ ... عالییییییی حتی نم نم بارون تو ماسال و آستارا و جاده .... ماسال که فوق العاده بود با اون طبیعت زیبا و بکرش ... سکوتش واسم خیلی لذت بخش بود مخصوصا نصف شبی که مدیر هتل موتور برقش رو خاموش کرده بود ... سکوت مطلق و فقط صدای جیرجیرک و گاهی صدای قور قور غوک ... و سکوت و سکوت و سکوت .... عالی بود در کل چون بعد سالها اولین سفری بود که همه با هم جمع بودیم حسابی خوش گذشت ..... خدایا شکررررررررررررررررتتتتتتتتتتت که به سلامتی رفتیم و برگشتیم ..... شکررررررررر

از روزی که برگشتیم درگیر کارهای باقیمونده شما دو تا هستم از خرید مایحتاج زهرا جون واسه مدرسه و باقیمونده کلاسای خودم و .... کلاس ژیمناستیک تون هم که برقرارِ و من راضی ام از اینکه شما دوتا فعالیت بدنی تون زیاد شده ... امسال آریانا ... تحولات خوبی رو راه انداخته .... امیدوارم بتونن با وجود آقای " ی " و خانمش که دارای ایده های خوبی هستن به بهترین موقعیت برسن .... البته منم یکم بهشون ایده دادم :) .... تا چی پیش بیاد ....

فردا به اتفاق والدین میخوایم بریم مدرسه واسه نهایی کردن معلم پایه پنجم ... اینقدر بی برنامه بودن یه مدرسه هم نوبر به خدا ... این موقع سال شده و هنور اینا تکلیف معلم رو روشن نکردن .... خداییش باید جدی تر باهشون برخورد کنم ....تا ببینم فردا چی میشه .... کلاس اسکیت هم قرار شد فعلا بمونیم تا خانم " طالبی " که از دوستان هست شروع کنه تا با ایشون بگیریم به نظرم آموزشش از بقیه بهتر باشه باید همین روزا بهش زنگ بزنم .... بی بی جون هم بالاخره با عمو جواد آقا رفتن مشهد واسه آنژیو و خدا رو شکر همه چی اوکی بوده .... فردا رو استراجت میکنن و ایشالا بعد میان طبس ....

یه تحول کوچولو هم تو حونه دادیم .... پیانو آبجی رو آوردیم بالا .... به درخواست خودش که بیشتر تمرین کنه .... امیدوارم ....

امروز 131 امین ماهگرد تولد زهرا جون بود .... مبارک عزیزممممممممممممم

آروم آروم داره همه چی بوی دیگه ای میگیره .... بویی که من عاشقش هستم .... پاییز هزار رنگ و زیبا ....

پاییز آمد ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)